خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...



اولای کات کردنمون بود ولی هنوز جواب تلفن هامو میداد یه شب زنگ بش زدم و گفتم یه سگ پشمالو خوشگل گرفتم شبیه روباه، گفت خب خلاصه تعریف کردم براش و یخورده حرف زدیم خیلی خوشش اومده بود ، یه لحظه گفت ببین هرچی بهت گفتم رو فراموش کن من برمی‌گردم یا یه همچین چیزی میدونم انقدر ذوق‌زده شدم که الان یادم نیس یعنی دیگه کلمات جمله برام اهمیت نداشتن توی مفهومش شناور شده بودم، داشتم رو ابرا می‌رفتم.

فرداش انگار اون حرفو نزده بود از همون لحظه ها باید استفاده می‌کردم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

webdeveloperir akharekhandeh دست‌نوشته‌های دو دوست سکوی پرواز آمادگی دفاعی متوسطه دوم نجف آباد پژوهش لرستان یادداشت های استاد سعادت میرقدیم مطالب اینترنتی مطالب اینترنتی